کتاب کهنه‌ای هستم پر از اندوه،

ساخت وبلاگ
1دشتگام‌های جابر و عطیّه رایک هزار و چارصد بهاردر بغل گرفته استخاک، زیر پوستشردّ پای این دو را هنوزمثل خون تازه حفظ کرده استاوّلین مسافران اربعین هنوز همدر کنار ما پیاده سیر می‌کنند□از عطیّه در خیال خود سؤال می‌کنم:«جابرِ هزار و چارصد بهار پیشمدفن غریب و بی‌نشان دوست رابی فروغ دیده‌اش چگونه یافت؟با کدام سوی چشمبی‌امان به سوی کربلا شتافت؟»پاسخ عطیّه یک کلام بود:«بوی تربت حسین»2آفتاب پشت ابرهاستدر میانه‌های راهدختریسینی غذا به دستبا نگاهی کودکانه‌اش به زائران تعارف تبسّم و سلام می‌کندالتماس پشت التماس:«یا ضُیوفَنا الکرام!الطّعام! الطّعام!»من به اتّفاق کودک درون خود به شام می‌رومسینی و سری شبیه آفتاب...کاش سینی مسی نماد آسمان نبودکاش آفتاب شام دخترکاین‌قَدَر عیان نبودکاش پشت ابر بود3این رسانه‌های مستمندهم‌طراز این حماسه نیستنداز روایت تمام این شکوه عاجزنداین رسانه‌ها نفس برای بازتاب رویداد عشق کم می‌آورنداز صعود تا ستیغ کوه عاجزندهر یک از دریچة بضاعتشصحنه‌ای شکار می‌کندبلکه با تمام جدّ و جهد خود یک از هزار را نشان دهدبلکه این جهان خواب‌رفتة پسامدرن رابا نوازش ملایمی تکان دهداین رسانه‌ها از این جهت رسانه نیستندبیشتر بهانه‌اند4آبشار رحمت و ملاطفتدر حریم جاده جلوه کرده استما به موکب رضا رسیده‌ایمقلب بچّه‌آهوی قریحه‌ام چه تند می‌زند!من به اتّفاق طبع شاعرانه‌امرو به مشرق وجوداز خیال خود حجاب‌های تیره را کنار می‌زنمخاک طوس رادر مسیر اربعین، شفیع عزم خویش می‌کنمتن به آبشار می‌زنم***از کتاب «سفرنامه با صاد» اثر سیّدمهدی موسوی کتاب کهنه‌ای هستم پر از اندوه،...
ما را در سایت کتاب کهنه‌ای هستم پر از اندوه، دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adaberoz بازدید : 37 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1402 ساعت: 10:42